331- امام على (ع) و گسترش و تعميق انديشه‏ هاى شيعى‏

ساخت وبلاگ

تفكر و هويت فرهنگ و انديشه شيعى، در سيره نظرى و عملى حضرت در طول دوران حاكميت سياسى‏اش مجال بروز يافت، گرچه شيعيان را عقيده بر آن است كه انديشه و حتى تفكر شيعى به عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله بازمى‏گردد. كسانى كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله با رهيافتى شيعى، حضرت على عليه السلام را مرجعى دينى و علمى مى‏دانستند، تعداد كمى از نخبگان بودند. امام عليه السلام و ياران متعهد و انديشمند او نظير عمار، ابوذر، سلمان فارسى و مقداد هيچ‏گاه از تلاش در راه تبيين و ترويج انديشه و هويت شيعى بازننشستند، اما محدوديت‏ها و سختگيرى حكومت و اوضاع آشفته داخلى، مانع از آن شد كه اين انديشه گسترش يابد.

در اواخر عهد عثمان به‏ تدريج كه اعتراضات مردمى عليه خليفه فزونى يافت، رهبران شيعى نيز فرصت يافتند تا در كنار اعتراضات و جنبش مردمى به ترويج انديشه شيعى در شهرهاى عراق و مصر بپردازند؛ اين تلاش‏ها در زمان حاكميت امام على عليه السلام شدت و گسترش بيشترى يافت. خود امام عليه السلام نيز در فرصت‏ها و مناسبت‏هاى مختلف به تبيين و ترويج اين انديشه و هويت همت گمارد.

از هنگام بيعت عمومى مردم با امام، عده‏اى از بيعت‏كنندگان با صراحتِ بر عقيده شيعى با ايشان بيعت كردند؛ چنان‏كه خزيمة بن ثابت پس از بيعت با آن حضرت مى‏گويد: «ما كسى را برگزيديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را براى ما برگزيد».[1] از اين رو، اسكافى مى‏گويد: عموم مردم بر اساس كتاب و سنت با على عليه السلام بيعت كردند و شيعيان على عليه السلام نيز بر پايه دوستى با دوستان و دشمنى با دشمنان او.[2] اين نگاه معطوف به حادثه غدير است، از اين‏رو بيعت با امام عليه السلام را بيعت مجدد تلقى مى‏كردند.

اوج اين نگاه و رهيافت را مى‏توان در سخنان و اشعار حماسى بسيارى از ياران امام عليه السلام يافت كه در جنگ جمل و صفين از سران سپاه او بودند؛ كسانى چون عمار، ذوالشهادتين، مالك‏اشتر، ابن‏عباس، قيس بن سعد، جندب و صعصعه كه بر وصايت و نصب امام عليه السلام از سوى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تأكيد داشتند.

افزون بر همه اين تلاش‏ها، خود امام عليه السلام نيز به ترويج و بسط نظريه «امامت» شيعى مى‏پرداخت؛ آن‏چنان كه در نامه‏اى به معاويه مى‏نويسد:

خداى تعالى مى‏فرمايد: «از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولواالأمر فرمان بريد.» اين آيه در حق ما اهل‏بيت است، نه شما.» ...

اى معاويه! آيا نمى‏دانى كه امامان از ما هستند و از شما نيستند؟ خداوند شما را خبر داد كه اولواالأمر بايد استنباط كنندگان علم باشند و نيز خبر داد كه در همه امورى كه مورد اختلاف شما واقع مى‏شود، به خدا و رسول او و اولواالأمر- كه حاملان علم هستند- رجوع كنيد. پس هر كس به عهد با خدا وفاكند، خدا را وفاكننده به عهد خود خواهد يافت ...

بدان كه ما اهل‏بيت، همان خاندان ابراهيم هستيم كه بر آن رشك بردند ... خداوند ما را اختيار كرده و برگزيده و نبوت را در ما قرار داده و كتاب و حكمت و علم از آن ماست و خانه خدا و مسكن اسماعيل و مقام ابراهيم از آن ماست؛ پس فرمانروايى ما را سِزَد.

واى بر تو معاويه! ما به ابراهيم سزاوارتريم؛ ما آل او هستيم، و آل‏عمران به عمران سزاوارترند ... و آل‏ محمد سزاوارتر به محمدند. ما اهل‏بيت هستيم كه خداى تعالى «ناپاكى از آنها بزدوده و آنان را پاكيزه ساخته است.»

و هر پيامبرى را دعوتى است ويژه خود او و فرزندان و خاندانش، و هر پيامبرى را در حق خاندانش «وصيتى» است. آيا نمى‏دانى كه ابراهيم به پسرش يعقوب «وصيت» كرد و يعقوب چون مرگش فرارسيد، پسرانش را وصيت كرد و محمد صلى الله عليه و آله به خاندانش وصيت نمود؟ اين سنت ابراهيم و ديگر پيامبران بود و محمد صلى الله عليه و آله به فرمان خدا به آنان اقتدا كرد ... آيا جز حكم خدا، حكم ديگرى مى‏جويى، يا امامى بيرون از خاندان ما مى‏طلبى؟[3] در اين نامه اعتقاد به امامت با رهيافتى شيعى كاملًا مشهود است. تمامى استدلال‏هاى امام عليه السلام كه مبتنى بر انديشه شيعى است، درباره امامت الهى اهل ‏بيت عليهم السلام مى‏باشد كه آن را توالى جريان نبوت در تاريخ حيات بشرى مى‏داند.

امام عليه السلام در خطبه‏ هايى متعدد به اين هويت اشاره دارد؛ مانند اين سخن:

پس كجا مى‏رويد و كى باز مى‏گرديد كه علامت‏ها برپاست و دليل‏ها هويداست و نشانه‏ ها پابرجاست؟ گمراهى تا كجا؟ سرگشتگى تا كى و چرا؟ خاندان پيامبرتان ميان شماست كه زمامداران يقين‏ اند؛ پيشوايان دين‏اند؛ زبان صدق و راستى‏اند. آنان را در بهترين جايگاه‏هاى قرآنى فرود آوريد و چون شتران تشنه كه به آبشخور روند، روى به آنان آريد.[4] بر پايه اين سخنان- كه مبيّن خطبه معروف پيامبر يا همان حديث ثقلين است- در ديدگاه شيعى، امامت متصل به نبوت و مكمّل آن است؛ همچنان كه خود حضرت مى‏گويد:

ما درخت نبوّتيم و فرودگاه رسالت و جاى آمد و شد فرشتگان رحمت و گنج‏هاى دانش و چشمه‏ سارهاى بينش.

ياور و محب ما، اميد رحمت مى‏برد و دشمن و كينه‏ جوى ما، انتظار قهر و سطوت دارد.[5] نيز در مقام بلند امامان الهى مى‏گويد:

ايشان احياكننده علم‏اند و از بين برنده جهل و نادانى. بردبارى‏شان شما را از علم و دانش ايشان خبر دهد و ظاهرشان از باطن و درونشان ... نه با حق در ستيزند و نه در آن اختلاف دارند؛ ستون‏هاى دين‏اند و پناهگاه‏هاى مردمان ...

دين را چنان‏كه بايد، دانستند و فراگرفتند و به كار بستند، نه كه تنها آن را شنيدند. راويان دين بسيارند، اما پاسداران آن اندك به شمار.[6] حضرت در سخنانى ديگر درباره مقام بلند اهل‏بيت پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام فرمود:

آگاه باشيد كه نيكان و پاكان عترت و ذرّيه من، در كوچكى شكيباترين و به بزرگى عالم‏ترين مردم‏اند! آگاه باشيد كه ما از اهل‏بيتى هستيم كه علم‏مان از علم خدا و حكم‏مان از حكم خداست و ... پرچم حق با ماست! كسى كه در پى آن درآيد، بدان ملحق شود و كسى كه از آن دور شود، غرق شود.[7] امام عليه السلام در تبيين انديشه شيعى، امامت را نوعى وراثت انبيايى مى‏داند؛ البته نه وراثت براى انتقال حقوق مادى، بلكه وراثتى كه با وصايت علم، حكمت و طهارت و عصمت همراه است.[8] استناد حضرت به حديث غدير در آغاز ورود به كوفه پس از فروخواباندن شورش جمل، خود حكايتگر اين نگاه و انديشه در حركت فرهنگى و سياسى ايشان است؛ چنان‏كه صاحب‏ كفاية الطالب‏- از انديشمندان اهل‏سنت در قرن هفتم هجرى- با اسناد معتبر اين مسئله را روايت مى‏كند. در جنگ جمل نيز امام عليه السلام در برابر طلحه به حديث غدير استناد جستند.[9] امام على عليه السلام در نامه‏اى به مأمور جمع‏ آورى ماليات نيز به «ولايت» خود اشاره مى‏كند؛[10]

آن‏هم با استناد به حديث غدير و عقيده شيعى. سخنان و نوشته‏هايى از اين دست بسيار است؛ ضمن اينكه سيره عملى حضرت نيز در حكومت، مبتنى بر انديشه و رهيافت امامت الهى است.

اين تلاش امام عليه السلام و ياران او باعث شد كه شيعه در دهه سوم و چهارم قرن اول هجرى از بُعد كمّى و كيفى گسترش يابد از اين رو عراق پايگاه مهم شيعه در قرون اوليه تاريخ اسلام گرديد و سپس اين جريان به ديگر شهرها و مناطق اسلامى راه يافت.[11]



[1] ( 1). ابوجعفر اسكافى، المعيار و الموازنة فى فضايل اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام، تحقيق محمدباقر محمودى، ص 51، به نقل از: رسول جعفريان، تاريخ سياسى اسلام( تاريخ خلفا)، ج 2، ص 212.

[2] ( 2). همان، ص 194.

[3] ( 1). ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، الغارات، ترجمه عبدالمحمد آيتى، ص 71- 67.

[4] ( 2). گردآورنده محمد بن حسين( سيد رضى)، نهج‏البلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدى، خطبه 87.

[5] ( 1). همان، خطبه 109.

[6] ( 2). همان، خطبه 239.

[7] ( 3). عزالدين هبةالله بن محمد بن ابى‏الحديد مدائنى، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 276.

[8] ( 4). بنگريد به: رسول جعفريان، تاريخ سياسى اسلام( تاريخ خلفا)، ج 2، ص 222.

[9] ( 5). بنگريد به: محمد بن مكرم( ابن‏منظور)، مختصر تاريخ دمشق، ج 1، ص 204.

[10] ( 6). نهج‏البلاغه، نامه 252.

[11] احمدى، حميد، تاريخ امامان شيعه، 1جلد.  صص113 الی 117

+ نوشته شده در  جمعه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۶ساعت 23:33  توسط دکتر نقی سنائی  | 
وبلاگ شخصی دکتر نقی سنائی - علمی فرهنگی ...
ما را در سایت وبلاگ شخصی دکتر نقی سنائی - علمی فرهنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4drsanaei4 بازدید : 151 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 2:29