تفكر و هويت فرهنگ و انديشه شيعى، در سيره نظرى و عملى حضرت در طول دوران حاكميت سياسىاش مجال بروز يافت، گرچه شيعيان را عقيده بر آن است كه انديشه و حتى تفكر شيعى به عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله بازمىگردد. كسانى كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله با رهيافتى شيعى، حضرت على عليه السلام را مرجعى دينى و علمى مىدانستند، تعداد كمى از نخبگان بودند. امام عليه السلام و ياران متعهد و انديشمند او نظير عمار، ابوذر، سلمان فارسى و مقداد هيچگاه از تلاش در راه تبيين و ترويج انديشه و هويت شيعى بازننشستند، اما محدوديتها و سختگيرى حكومت و اوضاع آشفته داخلى، مانع از آن شد كه اين انديشه گسترش يابد.
در اواخر عهد عثمان به تدريج كه اعتراضات مردمى عليه خليفه فزونى يافت، رهبران شيعى نيز فرصت يافتند تا در كنار اعتراضات و جنبش مردمى به ترويج انديشه شيعى در شهرهاى عراق و مصر بپردازند؛ اين تلاشها در زمان حاكميت امام على عليه السلام شدت و گسترش بيشترى يافت. خود امام عليه السلام نيز در فرصتها و مناسبتهاى مختلف به تبيين و ترويج اين انديشه و هويت همت گمارد.
از هنگام بيعت عمومى مردم با امام، عدهاى از بيعتكنندگان با صراحتِ بر عقيده شيعى با ايشان بيعت كردند؛ چنانكه خزيمة بن ثابت پس از بيعت با آن حضرت مىگويد: «ما كسى را برگزيديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را براى ما برگزيد».[1] از اين رو، اسكافى مىگويد: عموم مردم بر اساس كتاب و سنت با على عليه السلام بيعت كردند و شيعيان على عليه السلام نيز بر پايه دوستى با دوستان و دشمنى با دشمنان او.[2] اين نگاه معطوف به حادثه غدير است، از اينرو بيعت با امام عليه السلام را بيعت مجدد تلقى مىكردند.
اوج اين نگاه و رهيافت را مىتوان در سخنان و اشعار حماسى بسيارى از ياران امام عليه السلام يافت كه در جنگ جمل و صفين از سران سپاه او بودند؛ كسانى چون عمار، ذوالشهادتين، مالكاشتر، ابنعباس، قيس بن سعد، جندب و صعصعه كه بر وصايت و نصب امام عليه السلام از سوى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تأكيد داشتند.
افزون بر همه اين تلاشها، خود امام عليه السلام نيز به ترويج و بسط نظريه «امامت» شيعى مىپرداخت؛ آنچنان كه در نامهاى به معاويه مىنويسد:
خداى تعالى مىفرمايد: «از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولواالأمر فرمان بريد.» اين آيه در حق ما اهلبيت است، نه شما.» ...
اى معاويه! آيا نمىدانى كه امامان از ما هستند و از شما نيستند؟ خداوند شما را خبر داد كه اولواالأمر بايد استنباط كنندگان علم باشند و نيز خبر داد كه در همه امورى كه مورد اختلاف شما واقع مىشود، به خدا و رسول او و اولواالأمر- كه حاملان علم هستند- رجوع كنيد. پس هر كس به عهد با خدا وفاكند، خدا را وفاكننده به عهد خود خواهد يافت ...
بدان كه ما اهلبيت، همان خاندان ابراهيم هستيم كه بر آن رشك بردند ... خداوند ما را اختيار كرده و برگزيده و نبوت را در ما قرار داده و كتاب و حكمت و علم از آن ماست و خانه خدا و مسكن اسماعيل و مقام ابراهيم از آن ماست؛ پس فرمانروايى ما را سِزَد.
واى بر تو معاويه! ما به ابراهيم سزاوارتريم؛ ما آل او هستيم، و آلعمران به عمران سزاوارترند ... و آل محمد سزاوارتر به محمدند. ما اهلبيت هستيم كه خداى تعالى «ناپاكى از آنها بزدوده و آنان را پاكيزه ساخته است.»
و هر پيامبرى را دعوتى است ويژه خود او و فرزندان و خاندانش، و هر پيامبرى را در حق خاندانش «وصيتى» است. آيا نمىدانى كه ابراهيم به پسرش يعقوب «وصيت» كرد و يعقوب چون مرگش فرارسيد، پسرانش را وصيت كرد و محمد صلى الله عليه و آله به خاندانش وصيت نمود؟ اين سنت ابراهيم و ديگر پيامبران بود و محمد صلى الله عليه و آله به فرمان خدا به آنان اقتدا كرد ... آيا جز حكم خدا، حكم ديگرى مىجويى، يا امامى بيرون از خاندان ما مىطلبى؟[3] در اين نامه اعتقاد به امامت با رهيافتى شيعى كاملًا مشهود است. تمامى استدلالهاى امام عليه السلام كه مبتنى بر انديشه شيعى است، درباره امامت الهى اهل بيت عليهم السلام مىباشد كه آن را توالى جريان نبوت در تاريخ حيات بشرى مىداند.
امام عليه السلام در خطبه هايى متعدد به اين هويت اشاره دارد؛ مانند اين سخن:
پس كجا مىرويد و كى باز مىگرديد كه علامتها برپاست و دليلها هويداست و نشانه ها پابرجاست؟ گمراهى تا كجا؟ سرگشتگى تا كى و چرا؟ خاندان پيامبرتان ميان شماست كه زمامداران يقين اند؛ پيشوايان ديناند؛ زبان صدق و راستىاند. آنان را در بهترين جايگاههاى قرآنى فرود آوريد و چون شتران تشنه كه به آبشخور روند، روى به آنان آريد.[4] بر پايه اين سخنان- كه مبيّن خطبه معروف پيامبر يا همان حديث ثقلين است- در ديدگاه شيعى، امامت متصل به نبوت و مكمّل آن است؛ همچنان كه خود حضرت مىگويد:
ما درخت نبوّتيم و فرودگاه رسالت و جاى آمد و شد فرشتگان رحمت و گنجهاى دانش و چشمه سارهاى بينش.
ياور و محب ما، اميد رحمت مىبرد و دشمن و كينه جوى ما، انتظار قهر و سطوت دارد.[5] نيز در مقام بلند امامان الهى مىگويد:
ايشان احياكننده علماند و از بين برنده جهل و نادانى. بردبارىشان شما را از علم و دانش ايشان خبر دهد و ظاهرشان از باطن و درونشان ... نه با حق در ستيزند و نه در آن اختلاف دارند؛ ستونهاى ديناند و پناهگاههاى مردمان ...
دين را چنانكه بايد، دانستند و فراگرفتند و به كار بستند، نه كه تنها آن را شنيدند. راويان دين بسيارند، اما پاسداران آن اندك به شمار.[6] حضرت در سخنانى ديگر درباره مقام بلند اهلبيت پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام فرمود:
آگاه باشيد كه نيكان و پاكان عترت و ذرّيه من، در كوچكى شكيباترين و به بزرگى عالمترين مردماند! آگاه باشيد كه ما از اهلبيتى هستيم كه علممان از علم خدا و حكممان از حكم خداست و ... پرچم حق با ماست! كسى كه در پى آن درآيد، بدان ملحق شود و كسى كه از آن دور شود، غرق شود.[7] امام عليه السلام در تبيين انديشه شيعى، امامت را نوعى وراثت انبيايى مىداند؛ البته نه وراثت براى انتقال حقوق مادى، بلكه وراثتى كه با وصايت علم، حكمت و طهارت و عصمت همراه است.[8] استناد حضرت به حديث غدير در آغاز ورود به كوفه پس از فروخواباندن شورش جمل، خود حكايتگر اين نگاه و انديشه در حركت فرهنگى و سياسى ايشان است؛ چنانكه صاحب كفاية الطالب- از انديشمندان اهلسنت در قرن هفتم هجرى- با اسناد معتبر اين مسئله را روايت مىكند. در جنگ جمل نيز امام عليه السلام در برابر طلحه به حديث غدير استناد جستند.[9] امام على عليه السلام در نامهاى به مأمور جمع آورى ماليات نيز به «ولايت» خود اشاره مىكند؛[10]
آنهم با استناد به حديث غدير و عقيده شيعى. سخنان و نوشتههايى از اين دست بسيار است؛ ضمن اينكه سيره عملى حضرت نيز در حكومت، مبتنى بر انديشه و رهيافت امامت الهى است.
اين تلاش امام عليه السلام و ياران او باعث شد كه شيعه در دهه سوم و چهارم قرن اول هجرى از بُعد كمّى و كيفى گسترش يابد از اين رو عراق پايگاه مهم شيعه در قرون اوليه تاريخ اسلام گرديد و سپس اين جريان به ديگر شهرها و مناطق اسلامى راه يافت.[11]
[1] ( 1). ابوجعفر اسكافى، المعيار و الموازنة فى فضايل اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام، تحقيق محمدباقر محمودى، ص 51، به نقل از: رسول جعفريان، تاريخ سياسى اسلام( تاريخ خلفا)، ج 2، ص 212.
[3] ( 1). ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى، الغارات، ترجمه عبدالمحمد آيتى، ص 71- 67.
[4] ( 2). گردآورنده محمد بن حسين( سيد رضى)، نهجالبلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدى، خطبه 87.
[5] ( 1). همان، خطبه 109.
[6] ( 2). همان، خطبه 239.
[7] ( 3). عزالدين هبةالله بن محمد بن ابىالحديد مدائنى، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 276.
[8] ( 4). بنگريد به: رسول جعفريان، تاريخ سياسى اسلام( تاريخ خلفا)، ج 2، ص 222.
[9] ( 5). بنگريد به: محمد بن مكرم( ابنمنظور)، مختصر تاريخ دمشق، ج 1، ص 204.
[10] ( 6). نهجالبلاغه، نامه 252.
[11] احمدى، حميد، تاريخ امامان شيعه، 1جلد. صص113 الی 117
وبلاگ شخصی دکتر نقی سنائی - علمی فرهنگی ...
ما را در سایت وبلاگ شخصی دکتر نقی سنائی - علمی فرهنگی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4drsanaei4 بازدید : 151 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 2:29